نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





عکس های رمانتیک و زیبا در باران

 

باران که می بارد تو می آیی            باران گل، باران نیلوفر                    
    باران مهر و ماه و آئینه               باران شعر و شبنم و شبدر      


باران که می بارد تو در راهی            از دشت شب تا باغ بیداری
از عطر عشق و آشتی لبریز             با ابر و آب و آسمان جاری


غم می گریزد، غصه می سوزد        شب می گدازد، سایه می میرد
تا عطرِ آهنگ تو می رقصد              تا شعر باران تو می گیرد


از لحظه های تشنه ی بیدار             تا روزهای بی تو بارانی
غم می کشد ما را و می بینی         دل می کشد ما را تو می دانی

 











عکس های رمانتیک و زیبا در باران


























عکس های رمانتیک و زیبا در باران








عکس های رمانتیک و زیبا در باران



















                  


[+] نوشته شده توسط ابوذر در 10:10 | |







الا که راز خدایی، خدا کند که بیایی

تو نور غیب نمایی، خدا کند که بیایی

شب فراق تو جانا خدا کند به سرآید

سرآید و تو برآیی، خدا کند که بیایی

دمی که بی تو سر آید خدا کند که نیاید

الا که هستی مایی، خدا کند که بیایی

فسرده غنچه گلها فتاده عقده به دلها

تو دست عقده گشایی، خدا کند که بیایی

ز چهره پرده بر افکن به ظلم شعله در افکن

تو دست عدل خدایی، خدا کند که بیایی

نظام هر دو جهانی امام عصر و زمانی

یگانه راهنمایی، خدا کند که بیایی

تو مشعری عرفاتی، تو زمزمی تو فراتی

تو رمز آب بقایی، خدا کند که بیایی

دل مدینه شکسته حرم به راه نشسته

تو مروه ای تو صفایی، خدا کند که بیایی

به سینه ها تو سروری به دیده ها همه نوری

به دردها تو دوایی، خدا کند که بیایی

ترا به حضرت زهرا، بیا ز غیبت کبری

دگر بس است جدایی، خدا کند که بیایی


[+] نوشته شده توسط ابوذر در 19:45 | |







شعر عاشقانه

 


خوشا آنان که در بازار گیتی خریدار وفا بودند و هست


خوشا آنان که در راه رفاقت رفیق با وفا بودند و هستند

 

شکوفه های صورتی فدای مهربونیات

 

یه دل که بیشتر ندارم اونم فدای خنده هات


 

گفته بودی که چرا محو تماشای منی

 

آنچنان مات که حتی مژه بر هم نزنی


مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود

 

ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی

 

 

سکوتم را به باران هدیه کردم

 

تمام روزها را گریه کردم


نبودی در فراق شانه هایت


به هر خاکی رسیدم تکیه کردم...


 

چندی است که بیمار وفایت شده ام

 

در بستر غم چشم به راهت شده ام

 

این را تو بدان اگه بمیرم روزی

 

مسئول تویی که من فدایت شده ام


 

به یاد آشنایان آشنا باش

 

به پیوندی که بستیم با وفا باش

همیشه یاد تو در خاطرم هست

تو هم هر جا هستی یاد ما باش

 

نا کرده گنه در این جهان کیست بگو؟

 

آنکس که گنه نکرد و چون زیست بگو؟ 

من بد کنم و تو بد مکافات دهد


پس فرق میان من و تو چیست بگو؟

 

چنین با مهربانی خواندنت چیست؟

 

بدین نامهربانی راندنت چیست؟

بپرس از این دل دیوانه من

که ای بیچاره ماندنت چیست؟

 

سنگ قبرم را نمیسازد کسی

مانده ام در کوچه های بی کسی

بهترین دوستم مرا از یاد برد

سوختم خاکسترم را باد برد

 


[+] نوشته شده توسط ابوذر در 19:27 | |